جدول جو
جدول جو

معنی چنگ زنی - جستجوی لغت در جدول جو

چنگ زنی
اعتصام، تشبث، توسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگلانی
تصویر چنگلانی
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زن
تصویر چنگ زن
چنگ زننده،، نوازندۀ چنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
نواختن چنگ
به چیزی چنگ انداختن، دست انداختن به چیزی
کنایه از متوسل شدن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
جای چنگ. محل تشبث و دستاویز: اکنون اگر تو موضع مستحب را بمانی تا خصم بگیرد. چنگ جای سنت را از دست تو بستاند. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
در حال چنگ زدن. درحال نواختن چنگ. چنگ نوازان. رجوع به چنگ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ)
کنایه از سرزنش و ملامت. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ حَ)
چنگی که آواز ملایم داشته باشد. چنگ با آوای زیر:
ای نور چشم مستان در عین انتظارم
چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ وَ دَ)
پنجه درافکندن. درآویختن بچیزی. بشلیدن. دست بردن بچیزی:
بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دو تا اندرآورد بالای شاه.
فردوسی.
چوافراسیابش بدانگونه دید
بزد چنگ و تیغ از میان برکشید.
فردوسی.
خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. (ظهیری، سندبادنامه ص 116). مردی سرخ یک چشم بیامد و چنگ در وی زد که تو یک چشم من بدزدیدی. (ظهیری، سندبادنامه ص 305). همچنان میراند تا بدرختی رسید چنگ در شاخ درخت زد و بردوید. (ظهیری، سندبادنامه ص 221).
زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش
هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ.
منوچهری.
میتواند چنگ در فتراک زد خورشید را
از تعلق هر که چون شبنم گرفتار آمده.
صائب (از آنندراج).
، بمجاز، متوسل شدن به... توسل جستن به... درآویختن و پیوستن در چیزی یا در کاری:
بیدار شو و بدست پرهیز
زن چنگ و بگیر دامن حق.
ناصرخسرو.
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن.
سنائی.
چنگ در گفتۀ یزدان و پیمبر زن و رو
کآنچه قرآن و خبر نیست فسانه ست و هوس.
سنائی.
چو من جان ندارم ز خسرو دریغ
چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ.
نظامی.
از او شخصی فرو افتد گرانسنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
اگر عشق اوفتد در سینۀ سنگ
بمعشوقی زند در گوهری چنگ.
نظامی.
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ.
سعدی (طیبات).
، خراش دادن جانوران چیزی رابا چنگال خود. (ناظم الاطباء). عمل خراشیدن یا فروبردن پنج ناخن دست به... چنگ بروی کسی زدن. چنگ بروی کسی انداختن، بمجاز درآویختن و پیکار کردن:
گر چه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ.
سعدی (گلستان).
، با انگشتان چیزی را ربودن. (ناظم الاطباء) ، نواختن چنگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
دست بردن بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگ چنگ
تصویر چنگ چنگ
کنایه از سرزنش و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
يمسّك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
Clutch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
saisir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دسته ای از دسته های عاشورا، مقابل سینه زن، که دو چوب یا دو
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک، بدگویی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
잡다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
схватить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
greifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
پکڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
ধরানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
kushika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
kavramak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
хапати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
chwytać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
לתפוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
पकड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
menggenggam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
จับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
grijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
agarrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
afferrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
agarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
抓住
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
掴む
دیکشنری فارسی به ژاپنی